اخراج و زندان پايان کار نيست

 

رضا رخشان

 

ديروز جهت انجام کاري به‌ کارخانه نيشکر هفت ‌تپه مراجعه کردم. کارخانه ‌اي که هست و نيستم بود و وجودش تمام دغدغه‌ي فکري و ذهني ما کارگران بشمار مي ‌رفت و ترس از بسته شدن آن و آينده مبهي که در آن سوي ورشکستگي‌ اش رخ مي‌نمود، کابوس شبانه‌ ام بود.

اخراج و زندان پايان کار نيست

 

ديروز جهت انجام کاري به‌ کارخانه نيشکر هفت ‌تپه مراجعه کردم. کارخانه ‌اي که هست و نيستم بود و وجودش تمام دغدغه‌ي فکري و ذهني ما کارگران بشمار مي ‌رفت و ترس از بسته شدن آن و آينده مبهي که در آن سوي ورشکستگي‌ اش رخ مي‌نمود، کابوس شبانه‌ ام بود.

شايد کارخانه هفت ‌تپه بخش کوچکي از دغدغه‌ي دولت هم باشد که البته در اين مورد ترديد دارم (براي اين که اگر اينطور بود، ‌روزگار هفت‌تپه چنين نمي شد)، اما هفت تپه براي من (کارگر) تمام دغدغه ام بشمار مي‌آمد. به در کارخانه که رسيدم مأمور حراست که اتفاقاً از دوستان قديمي بود، جلوي ورودم به‌ کارخانه را گرفت و گفت آقاي رخشان شما نامتان جزو آن دسته از کارگراني است که اخراج شده ايد و درنتيجه حق ورود به‌کارخانه را نداريد. راستش حال و هواي گذشته بيادم آمد و دلم گرفت. کارخانه‌اي که نبودش مايه ترس و وحشت از آينده بود، حالا اين ‌گونه مرا از خود بيرون مي اندازد و جزو محارم خود نمي‌داند. من در کنار آن من غريبه‌ شده ام و انگار که تازه به‌ آنجا وارد مي شوم.

ديگر بايد از دور نظاره‌گر بخارهايش که از بويلر خارج مي‌شود، باشم و غرش صدايش را از دور بشنوم تا بدانم که هنوز چرخ هايش مي‌چرخد و هنوز هم کارگر کار مي‌کند و ناني برسر سفره خانواده اش مي‌ برد و زندگي ادامه دارد. اگر نتيجه‌ فعاليت کارگري ما (مسؤلين سنديکا) اين دستاوردها را داشته باشد، ما پيروز شده ‌ايم.

هرچند که کارفرما بي‌رحمانه از ما انتقام گرفت و ما را به‌زندان انداخت و بيکارمان کرد تا به آينده اي نامعلوم پرتاب شويم و در مقابل زندگي به زانو بيفتيم و درس عبرت بگيريم تا ديگر سود کساني که تنها به‌منفعت خويش مي‌انديشند را به‌خطر نيندازيم و مانع مافيا نشويم که زمين هاي هفت تپه را ببلعد؛ اما مافياي شکر سر آسوده به‌ زمين نخواهد گذاشت و نمي تواند زمين هايي را که زندگي ما کارگران برآن بنا شده را ببلعد. زيراکه کارگران دوباره فرياد حق طلبي سرخواهند داد و مانع آن ها خواهند شد.

راستي از معدن سليسي که همين مافيا در محوطه‌ي شرکت تصاحب کرده و اعضاي سنديکا به‌دنبال بيرون کردن متجاوزان از محدوده‌ي شرکت بودند، چه خبر؟

حال يک سؤال اساسي: آيا از اين پس صدا و فرياد کارگر در گلو خواهد ماند و نسبت به‌وضعيت موجود اعتراضي نخواهد کرد؟ خير اين فرياد و مبارزه تا زماني که شکم کارگر خالي است و رنج و بدبختي ناشي از اخراج و بيکاري وجود دارد، برقرار خواهد بود. مبارزه ما جنبشي است براي حق زندگي انساني. از حق زندگي که نمي‌شود گذشت کرد. دريافت مزد و امنيت مناسب شغل و زندگي آن حداقلي است که براي يک زندگي انساني به آن نيازمنديم. چگونه کارگر مي تواند از اين‌ها حداقل ها صرفنظر کند؟ پس تا زماني زندگي و روزگار بر اين پاشنه مي‌چرخد، مبارزه کارگر هم ادامه خواهد داشت و جدال بين کارگر و کارفرما را پاياني نخواهد بود.

اين جدالي است که هميشه يک سوي آن براي دريافت مزد بيش‌تر مي‌کوشد و آن طرف نگران کاهش سود خود است. يک‌سوي اين مبارزه (فعلاً) مي‌خواهد مطالبه حداقلي خود را محفوظ نگهدارد و آن‌سوي مي‌کوشد سود خودرا به حداکثر برساند. و تمام اهرم‌هاي سرکوب هم در دست سرمايه است. سرمايه زور دارد، پول دارد و قانون هم منافع اش را تضمين مي کند. همان قانون و قانونمداري که عدالت را برايمان وعظ مي کند. اين است معناي عدالت وقتي که نوبت به کارگران مي رسد؟

اما همه اينها جلوي شکم گرسنه کارگر را نمي‌گيرد هنوز هم طنين "صداي کارگر هفت‌تپه‌ايم، گرسنه‌ايم، گرسنه" از دور دست‌ها به‌گوش مي‌رسد. ما خواستار اين مبارزه و جدال نبوده‌ايم. ما هم به‌دنبال آسايش و رفاه خود و خانوداده‌هايمان هستيم. اما اين مبارزه به ما تحميل شد. ما فقط براي بقا و زندگي خود جنگيديم. ديگران براي سود بيش‌تر رو در روي ما ايستادند. پس، مبارزه‌ي ما تلاشي است انساني و اخلاقي، اما انتقام کارفرما و سرمايه‌دار عملي است حريصانه و غيرانساني.

کارگر هفت ‌تپه براي رسيدن به‌حقوق خود مي‌جنگد، چه با رضا رخشان چه بدون ‌او. براي من هم اخراج و زندان پايان کار نيست. چرا که همين مبارزه که به ما تحميل شد، به من فهماند که سکون و سکوت نابودي روح و جان من است.